جان ز رازت خبر نمی یابد


جان ز رازت خبر نمی یابد

جان ز رازت خبر نمی یابد


عقل خوی تو درنمی یابد

عقل خوی تو درنمی یابد
عقل خوی تو درنمی یابد
چون تو بازارگان ترکستان
چون تو بازارگان ترکستان
چون تو بازارگان ترکستان
می نیارد مگر نمی یابد
می نیارد مگر نمی یابد
می نیارد مگر نمی یابد
وصل چون دارم از تو چشم که چشم
وصل چون دارم از تو چشم که چشم
وصل چون دارم از تو چشم که چشم
بر خیالت ظفر نمی یابد
بر خیالت ظفر نمی یابد
بر خیالت ظفر نمی یابد
گشت قانع به پاسخ تو دلم
گشت قانع به پاسخ تو دلم
گشت قانع به پاسخ تو دلم
وز لبت این قدر نمی یابد
وز لبت این قدر نمی یابد
وز لبت این قدر نمی یابد
غم عشق تو با دلم خو کرد
غم عشق تو با دلم خو کرد
غم عشق تو با دلم خو کرد
گویی از من گذر نمی یابد
گویی از من گذر نمی یابد
گویی از من گذر نمی یابد
آری این جور و ظلم با که کند
آری این جور و ظلم با که کند
آری این جور و ظلم با که کند
چون ز من سخره تر نمی یابد
چون ز من سخره تر نمی یابد
چون ز من سخره تر نمی یابد